آثار و پيامدهاي غيبت
آثار و پيامدهاي غيبت
الف) دراين سرا
جالب اينكه همين لذتها و دلپذيريها است كه موجب گشته تا كاري را كه انجام ميدهد، درنظرش زيبا و آراسته و محبوب جلوه كند. و جالبتر اينكه خدايتعالي با همين لذتها و دلپذيريها و محبوبيتها، آدمي را براي تحقق هدف آفرينش- يعني بقاي شخص و دوام و پايداري نسل- به تسخيرخويش درآورده است. به راستي، اگر خوردن و آشاميدن و پوشيدن و مسكن گزيدن و زناشويي و اينقبيل كارها، همچنين موقعيتهاي علمي و اجتماعي، امنيت و سلامت و مقولههايي از اينگونه لذتبخش و شاديآفرين نميبود، هيچگاه بشر براي وصول به آنها، خود را به زحمت و خطر نميافكند و سرمايههاي مادي و معنوياش را به كار نميگرفت و سختيها را كه بر سر راهش بود، تحمّل نميكرد و درنهايت، زندگي فردي و اجتماعي به سامان نميرسيد و نوع بشر منقرض گشته، آفرينش او گزاف و بيهوده مينمود. اين لذتها گوناگونند:
گونه نخست، لذتهايياند كه خاستگاهشان طبيعي لذيذ و دلپذيراست؛ مانند غذاهاي دلچسب و مرغوبي كه ذائقه آدمي را شيرين ميسازند و نوشيدنيهاي خوشگوار و لباسهاي زيبا و خانههاي باشكوه و همسران دل ربا.
گونه دوم، لذتهايياند كه خاستگاه معنوي دارند؛ هم آبادكننده دنيايند، هم آبادكننده آخرت آدمي؛ به تعبير ديگر، لذتهايياند كه خاستگاه فطري دارند و با فطرت سالم و بيآلايش انسان سازگارند؛ مانند لذتي كه آدمي از معرفت و ايمان و انس و قرب و محبت به خداوند در وجود احساس ميكند.
«ولكنّ الله حبب اليكم الا يمان و زينه في قلوبكم»(1)؛
ليك خداوند ايمان را در نزدتان خواستني داشت و در دلهاتان بياراست.
«يا من اذاق احباءه حلاوه الموانسه فقاموا بين يديه متملقين»(2)؛
اي خدايي كه به دوستانت شيريني انس را ميچشاني تا در برابر تو تملّقگويان بپا خيزند.
گونه سوم، لذتهايياند كه بر وفق هواهاي نفساني و مايه تباهي دنيا و آخرت انسانند؛ زندگي شيرين را بركام او تلخ و ناگوار ميسازند و بافطرت سالم و بيآلايش او ناسازگارند. از آنجاكه خداوند فطرت آدمي را بر شاكلهاي نهاده است كه او را به سوي سعادت و تعالي پيش مي برد، هرانديشه يا كاري كه با فطرت او همسازي ندارد و سعادت او را تأمين نمي كند، به يقين ازآموخته هاي شيطان است كه بر فطرت آدمي تحميل گشته:
«وَ اِنَّ الشياطين لَيُوحُونَ اليَْ اوليائِهِم»(3)؛
شيطانها در دل دوستانشان وسوسه ميكنند.
نكته مهم آن كه لذتهاي مادي و آنچه بر وفق هواهاي نفساني است، همچون دنيايي كه در آن و با آن زندگي مي كنيم، پديدههايي سرابگونه و زود گذرند كه نميسزد آدمي كرامت و منزلت خويش را به پاي آنها قرباني كند.و اين حقيقتي است كه در قرآنكريم، به تأكيد و تكرار مورد توجه قرار گرفته است:
«جز اين نيست كه مثل(وصف) زندگي اين جهان مانند آبي است كه از آسمان فرو فرستادهايم.پس رُستني هاي زمين از آنچه مردم و چارپايان مي خورند، به آن در آميخت [و روييد]، تا چون زمين آرايش خود[ازشكوفه ها و گل ها] را فراگرفت و آراسته شد و اهل آن پنداشتند كه خود بر آن توانايي (بهره مندي) دارند؛ (ناگاه) فرمان ما شبي يا روزي در رسيد، پس آن را چنان درويده كرديم كه گويي ديروز هيچ نبوده است.اين چنين آيات خود را براي گروهي كه ميانديشند، به تفصيل بيان مي كنيم»(4)
نكته مهمتر اين آدمي علاوه بر كوششهاي غريزي و طبيعي، كه لازمه بُعدِ حيواني اوست، كوششهاي تدبيري و مصلحت گرايي و آيندهنگري نيز دارد كه ناشي از تعقل و تفكر و مبني بر مصلحتانديشي و درنهايت تأمينكننده بُعدِ انساني و متعالي او هستند. براين اساس است كه اگر كاري را مشروع و بر وفق وجدان انسانياش يافت و آن را به مصلحت خويش و جامعه خود دانست و به تعبير ژرف و ظريف قرآنكريم، كاري از گونه «مايَنفَعُ النّاَس فَيَمكُثُ فيِ الاَرضِ»(5) بود، انجام ميدهد، و اگر چنين نيافت، ذهن خود را از آن تهي ميسازد و خويشتن را به فساد و تباهي نميكشاند. براساس همين محاسبه و ارزيابي خردمندانه و دورانديشانه بود كه امام علي(ع) در برابركوچكترين انحراف از اصول انساني و اخلاقي و كمترين نافرماني از خداوند همچون كوهي سرفراز و مقاوم مي ايستاد و ميفرمود:
«اگر همه هفت اقليم عالم وهر چه را در زير آسمان است به من دهند تا خدا را با ربودن پوست جوي ازدهان مورچهاي معصيت كنم، نپذيرم.و بيشك، اين دنياي شما براي من از برگي كه ملخي ميجود، ناچيزتر است. علي را با نعمتي كه روي در زوال دارد و لذتي كه پايدار نميماند، چهكار؟! از به خواب رفتن عقل و زشتي لغزشها به خدا پناه ميبريم و از او ياري ميجوييم»(6).
تدبير صحيح و عقلاني در هركاري اين است كه آدمي به انگيزه و علل اقدام برآن و نتايج و آثار و پيامدهاي آن بينديشد و با يك ارزيابي دقيق در سود و زيان، وارد عمل شود. پيامبر گرامي(ص) در يك توصيه اخلاقي به يكي از مسلمانان فرمودند:
«فانّي اُوصيك اِذا اَنت هَمَمتَ باَمرِ فتَدبَّر عاقبتَه، فاِن يَكُ رُشداً فاَمضِه اِن يكُ غيّاً فانتَهِ عنه»(7)؛
به تو سفارش مي كنم كه چون به كاري همت مي گماري، به فرجام آن بينديش: اگر آن را درست و به راه يافتي از پي آن برو، و اگر نادرست و بيراهه بود، از انجام آن بازايست.
اين همان نكته مهمّي است كه امام خميني(ره) در بيان پيشگيري و درمان بيماري «غيبت» بدان توصيه كردهاند؛ مطالعه و بررسي فايده خيالي مترتّب بر آن از يكسو و آثار و پيامدهاي زشت و ناگوار آن در اين سرا و سراي پسين ازسوي ديگر و نيز سنجش و ارزيابي اين دو با يكديگر.
در اينجا، به برخي از آثار و پيامدهاي غيبت دراين سرا به اجمال اشاره ميشود:
1. ازآنجا كه عشق به حسن و كمال، و تنفّر و انزجاراززشتي و نقص از فطرت الهي انسان مايه ميگيرد «فطرت الله الّتي فطر النّاس عليها»(8)، انسانها كسي را كه از غيبت و بدگويي در پشت سر ديگران دوري گزيند، دوست ميدارند، و درمقابل، از كسيكه زبانِ بيبندوباري دارد و به انگيزه هماهنگي با رفيقان و گرم نگاهداشتن بزم آنان، پرده عِرض و آبروي ديگران را ميدرد و همواره در پشت سر ديگران بدگويي ميكند و عيب نهان آنها
را آشكارميسازد، بيزار و دلزدهاند.از همينرو است كه برخي عالمان دين، ازجمله امامخميني(ره) قبح «غيبت» را فطري ميدانند(9).
انسان به اقتضاي فطرت الهي كه دارد، هيچگاه به خوردنِ گوشت برادرِ مرده خود تن نميدهد.همينگونه بر خود نميپسندد كه عيب و نقص پنهان مردم را فاش كرده، آبرو و كرامت و اعتبار آنها را مخدوش كند؛ چراكه چنين رفتاري انحراف از فطرت الهي انسان است. امامخميني(ره) در اينباره ميفرمايند:
اما آثار آن دراين عالم، آن است كه انسان از چشم مردم ميافتد و اطمينان آنها از او سلب ميشود.طباع مردم بالفطره مجبول به حُبّ كمال و نيكويي و خوبي و متنفّر از نقص و پستي و زشتي است.و بالجمله، فرق ميگذارند بين اشخاصي كه احتراز از هتك مستور و ازكشف اَعراض و سرائر مردم كنند و غيرآنها. حتي خود مغتاب نيز شخص محترز ازاين امور را از خود ممتاز داند، فطرتاً و عقلاً. اگر كار را از حد گذراند و پرده ناموس اَعراض مردم را دريد، خداوند او را در همين عالم رسوا ميكند؛ چنانچه در روايت اسحاقبنعمّار، كه سبق ذكريافت، مذكوراست(10).و بايد انسان بترسد از آن رسوايي كه به دست حقتعالي واقع شود كه جبرانپذيرنخواهد بود(11).
2. پرداختن به بدگويي و غيبت باعث ميشود كه انسان از عيبهاي خويش غفلت ورزد و آن عيبها همچنان در وي بمانند. امامصادق(ع) فرمود:
«انفعُ الأشياء للمرء سبقه النّاس إلي عيب نفسِه»(12)؛
سودمندترين چيزها براي مرد آن است كه خود در جستنِ عيب خويش برديگرِ مردم پيشي گيرد.
ابوجعفربلخي گويد: «در نزديكي ما، جواني از اهل بلخ زندگي ميكرد. او بسيارعابد و زاهد بود و درمجاهده ي با نفس خود و با طاعتگزاري از خداوند مشغول، وليكن درباره مردم زياد غيبت ميكرد.روزي او را درميان جذاميان ديدم كه به مرض جذام مبتلا شده، با ايشان زندگي ميكند. به او گفتم: اي فلان، اين چه حال و وضعي است كه در تو ميبينم؟ گفت: آن همه غيبت كردن از مردم و آسيب رساندن به آبرو و ناموس ديگران و ايجاد فتنه و آشوب درميان دوستان و آشنايان، عاقبت كار مرا به اينجا كشيد كه به بيماري جذام مبتلا شدم. و اين عذاب و كيفرِ همان كار زشت من است كه از مردم غيبت ميكردم، و اين بلايي است از جانب خداوند. اكنون به كفّاره و جبران آن گناه زشت-غيبت كردن از مردم- درميان اين جذاميان زندگي كرده و به ايشان خدمت ميكنم و آن حال و احوالي كه تو پيش از مجاهده، زهد و پارسايي، عبادت و طاعتگزاري از خداوند در من ميديدي، همه بر اثر غيبت كردن تباه و نابود شد. حال دعا كن و از خداوند بخواه تا مرا ببخشايد و از من درگذرد»(13).
كم نيستند كسانيكه خاشاك ريز را در چشم ديگران ميبينند، اما تنه درخت را در چشم خود، نه.و كم اتفاق ميافتد كه آدمي خود هيچ عيبي و نقصي نداشته باشد، بلكه هرگز چنين اتفاقي نيفتاده است، جز كسانيكه خداوند به عصمت خويش، آنها را نگه داشته است؛ «الاّ من عصم اللهُ.» و اينان نيز كميابند.بنابراين، بسيارناپسند است كه آدمي خويشتن را سرزنش نكند و همواره به سرزنش و عيبجويي از مردم بپردازد. آدمي بايد بداند همچنان كه خود داراي عيب و نقصي است، ديگران نيز مانند او، و همانگونه كه از اصلاح عيب خويش وامانده است، ديگران نيز چون او؛ فرق بين او و ديگران چيست؟ علي(ع) درمقام خيرخواهي و از راه شفقت و مهرورزي، به فرزند دلبندشان و همه فرزندان معنوي خودش ميفرمايند:
«فرزندم، خود را در آنچه ميان تو و ديگران است، ميزان قرار ده؛ پس براي ديگران دوست بدارآنچه براي خود دوست ميداري، و آنچه براي خود نميخواهي، براي ديگران مخواه؛ و همانگونه كه نخواهي بر تو ستم كنند، بر كسي ستم روا مدار. به ديگران نيكي كن؛ همانگونه كه خواهي به تو نيكي كنند.آنچه از ديگران زشت ميداري، برخود نيز زشتبدار.آنچه از مردم به تو ميرسد و خشنودت ميسازد، سزاوار است كه از تو نيز به مردم همان رسد. آنچه نميداني، مگوي؛ هرچند دانستههايت اندك باشد. و آنچه نميپسندي به تو گويند، تو نيز بر زبان مياور.و بدانكه خودپسندي ضدّ صواب و آفت خردها است»(14).
البته اينها همه درصورتي است كه عيب ديگري عيب اخلاقي و به اختيارش باشد. و اگر آن عيب، كه دربارهاش سخن ميگويد، مربوط به آفرينش و بيرون از اراده و اختيار او باشد، درحقيقت با بدگويي از او، آفريدگار را نكوهش ميكند و اين بزرگترين گناهي است كه آدمي خود را بدان ميآلايد.
عيبجويي به فرزانهاي گفت: اي زشت روي! در پاسخ گفت:آفرينش صورتم به دست من نبوده است تا آن را زيبا بيافرينم.
و اگر عيبجو-به فرض محال- هيچ عيبي نداشته باشد، اولاً، ميسزد كه بر اين بيعيبياش خداي را سپاس گويد و با گشودن زبان خويش به غيبت و بدگويي ديگران، خويشتنِ بيعيبش را كثيف و آلوده نكند.
ثانياً، اينكه بپندارد بيعيب است، همين پندار خودپسندي و بزرگترين عيب است كه ريشه در ناداني به خويش دارد.و به تعبير قرآنكريم، چنين كساني از زيانكارترينانند و ميپندارند كه كارنيك ميكنند:
«يحسبون انَّهم يحسنون صنعاً»(15)
حضرت علي(ع) ميفرمايند:
«يا ايّها النّاس، طوبي لمن شغله عيبه من عيوب النّاس.و طوبي لمن لزم بيته و اكل قوته واشتغل بطاعهْ ربّه و بكيْ علي خطيئته، فكان من نفسه في شغلٍ، والنّاس منه في راحهًْ»(16)؛
اي مردم، خوشا آنكس كه پرداختن به عيب خود، وي را ازعيب ديگر مردم بازدارد؛ و خوشا كسيكه در خانهاش بماند و روزي خود بخورد و به طاعت پروردگارش اشتغال ورزد و برگناهان خود بگريد. چنين كسي، هم به كار خود پرداخته است و هم مردم از او آسوده خاطرند.
3. كسيكه زبانش را به بدگويي از ديگران ميچرخاند، بايد بينديشد كه چه عاملي او را بدينكار زشت واداشته است و اين بدگويي براي وي چه سودي دارد؛ آيا براي فرو نشاندنِ خشم و كينهاي است كه از شخصِ غيبتشونده در دل دارد و ميخواهد عقدهگشايي كند؟ اگر چنين است، بايد بداند كه اينگونه عقدهگشايي اولاً، ازمنزلت اخلاقي وانسانياش ميكاهد و به تعبير امامخميني(ره):
انسان ازچشم مردم ميافتد و اطمينان آنها از او سلب ميشود(17).
علاوه براين، با بدگويي، غيبتشونده را مظلوم و حق به جانب، و خود راستمگر و پردهدر مينماياند، و اين، خود خسارت بزرگي است.
ثانياً، با اينكار ميخواهد بر ديگري خشم براند، درحاليكه خود به گناهي بس بزرگ آلوده است، اما فرو خوردنِ خشم(كظمغيظ) و گذشتن از خطاهاي ديگران و تغافل از آنها فضيلتي بزرگ و رسم و آيين بزرگواري و كرامت انساني است.امامخميني(ره) ميفرمايد:
تو اگر دشمني نيز داري با شخصي كه از او غيبت ميكني، مقتضاي دشمني نيز آن است كه از او غيبت [نكني]، اگر ايمان به احاديث داري؛ زيراكه در حديث وارد است كه حسنات غيبتكن منتقل ميشود به نامه عمل كسي كه از او غيبت كرده، و سيّئات اين به نامه آن منتقل ميشود. پس خواستي دشمني با او كني، با خود دشمني كردي(18).
اگربه انگيزه رضامندي و خشنودي كسانيكه با او انس دارند به چنين كار زشتي خود را ميآلايد، بايد بداند كه به دشمني خداوند برخاسته و يا رضاي خلق، خشم خالق را فراهم آورده است و بندگان خدا را بر خداوند برتري داده و عظمت و احتشام خداي عزيز جبّار را ناديده انگاشته است.
از اينرو امامخميني(ره) در ادامه سخن بالا ميفرمايد:
پس بدان، با خداوند نميتواني ستيزه كني. خداوند قادراست با همين غيبت تو، آن شخص را درنظر مردم عزيز و محترم كند و تو را به واسطه همين در نظر آنها خوار و ناچيز كند و درمحضر كروبييّن نيز همين معامله را كند:نامه اعمال تو را از سيّئات پر كند، پس تو را مفتضح كند و نامه اعمال او را از حسنات پر كند و او را معزّز و محترم كند. پس بفهم كه با چه قادرجبّاري در ستيزه هستي، و از دشمني او بترس(19).
ب - درسراي پسين
«كلُّ نفسٍ ذائقهًُْ الموت و نبلوكم بالشَّرِّ والخيرفتنهًًْ و الينا ترجعُونَ»(20)؛
هركسي چشنده مرگ است. و شما را به بدي (سختي و بلا و مصيبت) و نيكي (آساني و نعمت و دولت) ميآزماييم، آزمودني؛و به سوي ما بازگردانده ميشويد.
زندگي روح و روان ما پس از مرگ كالبدمان،ادامه خواهد يافت.به دليل همه اين واقعيتها، ما بايد از بديها و معاصي يا به عبارت دقيقتر، از آنچه قرآن و حديث آن را بد و معصيت ميدانند،بپرهيزيم. ما بايد مطابق خواست و مشيّت خداوند، كه در قرآن آمده و در حديث و سنّت شرح داده شده است، زندگي كنيم.
در سراسر قرآن و حديث،به انسان اخطار ميشود كه حيات بشر به نحوي سامانيافته است كه اثرات و نتايج اعمالي كه ما در اين جهان انجام ميدهيم،نه تنها از لحظه انجام اين اعمال و از محدوده تبعات و تواليهاي مستقيم و بيواسطه هركدام از اين اعمال فراتر ميرود،بلكه به واسطه جاودانگي روح ما، به وراي اين جهان نيز ميكشد و خداوند در همه اين مراحل، ناظر بر اعمال ما است و ما در عرصه رستاخيز، جزاي اعمالنيك و بد خود را خواهيم گرفت:
«الا انَّ لله ما فيالسَّموات والأرض قد يعلم ما انتم عليه وَ يَومَ يرجعون اليه فينبِّؤهم بما عملوا والله بكلِّ شيءٍ عليمُ»(21)؛
هان! آنچه درآسمانها و زمين است، خداي راست. به درستي ميداند كه شما در چه حال و بر چه كاريد (از كفر و اسلام و نافرماني و طاعت).و روزي كه به او بازگردانده شوند،آنان را بدانچه كردهاند آگاه ميكند (و جزاشان خواهد داد.) و خدا به هر چيزي دانا است.
اين جهان درواقع،بسان مزرعهاي است كه اعمال ما همچون بذرهايي در آن كاشته ميشوند و ما ثمرهها و آثار اين كِشتههاي خويش را در آخرت خواهيم درويد. اين تصوير در تعاليم اسلامي، به صورتهاي گوناگوني از جمله به شكل اين حديث ارائه شده است كه:
«الدُّنيا مزرعهًُْ الآخرهًْ»(22).
«مطلب بسيار عمده و اساسي كه كتب آسماني ما را بدان توجه دادهاند، پيوستگي اين دو زندگي است.اين دو حيات از يكديگر جدا نيست؛ بذر
آن حيات دراين حيات به دست خود انسان كاشته ميشود و سرنوشت آن حيات در اين حيات به وسيله خود انسان تعيين ميگردد.
ايمان و اعتقاد پاك و درست و مطابق با واقع (و جهانبيني واقعبينانه)، خلقوخوي پاكيزه و انساني و منزّه از حسادتها، مكرها،حقه و كينهها، غَلّ و غشها نيز اعمال صالح كه درجهت تكامل فرد و جامعه صورت ميگيرد، خدمتها، اخلاصها و امثال اينها سازنده يك حيات سعادتمندانه جاويد است براي انسان. برعكس،بيايمانيها، بياعتقاديها، باورهاي غلط، خلقوخوي پليد، خودخواهيها، خودپرستيها، خودبينيها، ظلمها، ستمها، رياكاريها، رباخواريها، دروغ، تهمت، غيبت، سخنچيني، فتنهانگيزي،امتناع از عبادت و پرستش خالق و امثال اينها موجب حيات بسيار شقاوتآلود براي انسان در جهان آخرت است»(23).
نكته مهم اينكه شكل و قواره ي آدمي دراين جهان براساس اراده و خواست آفريدگار چهرهنگارِ صورتپرداز است:
«هوالَّذي يصوِّركم فيالأرحام كيف يشآء»(24)؛
او است آنكه شما را در زهدان مادران چنانكه خود ميخواهد،چهره مينگارد.
بدينمعناكه خداوند هركس را به هر شكل و قوارهاي كه ويژه او است
آفريده؛زشت،زيبا، سفيد، سياه، زن، مرد، و هرگونه كه خواست و اراده او است:
«خلق الله آدم علي صورته»(25).
اما شكل و قوارهاي كه آدمي پس از مرگ به خود ميگيرد،نگارندهاش خودِ او است؛ يعني آدمي، خود خويشتن را آنگونه كه بخواهد، ميسازد و با همان چهرهاي كه نگاشته است، برانگيخته خواهد شد. به تعبير ديگر، هر موجودي،خودش است، جز انسان كه در سراي پسين،به شكلهاي گوناگون برانگيخته ميشود. از اينميان، گروهي نيز در شكل انسان برانگيخته خواهند شد. بنابراين، انسان مجبور نيست كه انسان باشد؛ ميتواند انسان بشود و ميتواند خود را به حيواني مانند سگ و گرگ تبديل كند؛ مهم اين است كه چه ملكاتي را در وجود خود در اين جهان ميپروراند.البته دراين پروراندن و باليدن،هم ازهدايت عقل و خرد (پيامبر باطن)،هم ازدستگيري پيامبران و راهنمايان (عقل بيرون)برخوردار است، ولي مددخواهي از اين دو به اختيار و خواست خود او است:
«ما آدمي را از نطفهاي آميخته (نطفه مرد و زن) بيافريديم؛ او را ميآزماييم و از اينرو، شنوا و بينايش ساختيم.ما راه را به او بنموديم؛ يا سپاسگزار باشد يا ناسپاس»(26).
از اينرو،بايد بنگرد كه به چه ميانديشد و چگونه عمل ميكند و چه خلقوخويي در خود ميپروراند.
درحقيقت،آدمي تجسّم هماني است كه خود خواسته؛تجسّم انديشهها و اخلاق و رفتارهاي خويش.اگرانديشههاي پست و رفتارها و خلقوخوي حيواني او باليده شوند، ازاو حيواني مينگارند كه به يقين،از هر حيواني خطرناكتراست.
«ان هم الاّ كالأنعام بل هم اضلُّ سبيلاً»(27).
براءِ بن عازب ميگويد:درمنزل ابوايّوب انصاري، معاذبن جبل، كه نزديك پيامبرگرامي(ص) نشسته بود،ازآن بزرگوار پرسيد درباره:«يوم ينفخ فيالصّور فتأتون افواجاً»(28) چه ميفرماييد؟ درحاليكه اشك از ديدگانش جاري شده بود، فرمود: اي معاذ،ازموضوع مهمّي پرسش كردي. آنگاه فرمود: ده گروه از امّت من (از گورهاشان) برانگيخته ميشوند،به گونهاي كه خداوند چهره ي انساني را از آنان گرفته و از جمع مسلمانان جداشان كرده است:
1. گروهي كه چهره ميمون دارند، سخنچينانند؛
2. گروهي كه چهره خوك دارند، حرام خوارانند (رشوهگيران)؛
3. گروهي كه وارونهاند، چنانكه پاها بالا و چهرهشان به زير،و بر روي زمين كشيده ميشوند، رباخوارانند؛
4. گروهي كه نابينايان سرگردان و حيرانند،حاكمان ستمپيشهاند؛
5. گروهي كه كر و گنگند و هيچ درنمييابند،خودبينانند كه از كارهاي خود در شگفت و خشنودند؛
6. گروهي كه زبان خويش ميجوند و از دهانشان چركابه سرازير است و بوي گند آن جهنميان را ميآزارد، عالمان و قاضياني هستند كه رفتارشان با گفتارشان ناسازگار است؛
واعظان كاين جلوه در محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند(29)
7. گروهي كه دست و پا بريدگانند، همسايگانشان را ميآزارند؛
8. گروهي كه بر سرشاخههايي از آتش آويختهاند، جاسوسان و سخنچينانِ از مردم در پيشگاه حاكمند؛
9. گروهي كه بوي گندشان از مردار بيشتر است، شهوترانان و شادخوارانند و حق فقيران نميپردازند؛
10. گروهي كه جبّههايي از قطران (مادهاي كه روغني است و از درختان گرفته ميشود) بر تن دارند، متكّبران و سركشانند(30).
بنابراين،آدمي در همينجهان، يا انسان است، يا حيوان؛ هرچه هست در سراي پسين نيزهمان خواهد بود.
صورتي كان بر نهادت غالبست
هم برآن تصوير حشرت واجبست(31)
چهره و چگونگي نگاه و گفتار و نيز رفتار انسانها نمايانگرچهره دروني آنها است؛ هم نشانه نيكوكاران در رخسارشان آشكار است، هم بزهكاران به نشان رويشان شناخته ميشوند؛و تشخيص اين دو براي اولياي الهي و صاحبدلان كاري سهل و آسان است. و چه بسا برخي نه در چهره يك جانور، بلكه جانوراني درنده ديده ميشوند كه به هيچ حيواني نميمانند.
آري، كسانيكه با دست و زبان و قلم، عِرض و شرف مردمان را هتك ميكنند، پردهها را ميدرند و كاستيهاي پنهان مردم را آشكار مينمايند،ازهر درندهاي درندهترند؛ چهره و نمادِ انساني دارند، اما دلشان دل حيوان است:
«الصّورهًُْ صورهًُْ اِنسانٍ والقَلبُ قلبُ حيوان»(32).
با ظاهري آراسته، مؤدّب و ملايم، چهره پليد خود را ميپوشانند و بسا نقش انسانهاي وارسته و پارسا را ايفاء ميكنند تا شكارهاي خود را از چنگ و دندان و غرّشهاي سبعانه خود غافل دارند و بيشتر به دام آرند.قرآنكريم در تصويري هنرمندانه، پرده از چهره نهان و پليدشان برداشته،واقعيت زشت اين درندگان انساننما را آشكار كرده و از فرجام نكبتبارشان سخن گفته است:
«قلهل انِّبؤكم بشرٍّ من ذلك مثوبهًًْ عندالله من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القردهًْ والخنازيرو عبد الطّاغوت اولئك شرُّ مكاناً و اضلُّ عن سواء السَّبيل»(33)؛
بگو:آيا به بدتر از اين پاداشي نزد خدا خبر بدهم؟(پاداش) آنكس كه خدا او را لعنت كرده و براو خشم گرفته و برخي از آنان را بوزينگان و خوكان گردانيده و كسيكه طاغوت (بت و طغيانگر) را پرستيده است؛ اينان درجايگاهي بدترند و از راه راست گمتر.
صدرالمتألّهين ميگويد:
پيش ازاين گفتيم كه انسان برحسب فطرت و سازمان جسماني، نوع واحدي است (و از اين حيث، هيچ تفاوتي درميان افراد انسان نيست) وليكن همين انسان برحسب آنچه نفس وي بدان صورت ميگيرد و جوهر عقلِ منفعل وي بدان قِوام مييابد و در علوم و كمالات و ملكات نفساني از قوّه به فعل ميگرايد،بديناعتبار، به انواع گوناگون تقسيم ميشود و بدانسان كه نفس وي صورت گرفته است، در روز قيامت محشور خواهد شد. پس حشر خلايق برحسب اعمال و ملكاتشان به شكلهاي گوناگون خواهد بود:
حشر براي قومي بر سبيل وَفْد (به فتح واو و سكون فاء؛ يعني حضور در محفل انس؛ حضوري مقرون به دعوت و تكريم) است؛ چنانكه آيه شريفه «يومن نحشر المتَّقين الي الرَّحمَْن وفداً»(14 ناظر به اين است؛ و براي گروهي بر سبيل وِرْد (به كسر واو؛ به معناي حضور مجرم در محضر حاكم) است؛چنانكه آيه كريمه «و نسوق المجرمين الي جهنَّم ورداً»(34) مشعر به آن است؛ براي گروهي با بدني تاريك و سياه و صورتي كدِر و كبود خواهد بود؛ چنانكه آيه كريمه «و نحشرالمجرمين يومئذٍ زرقاً»(35) بدان تصريح ميكند؛ و براي گروهي ديگر از تبهكاران با چشماني كور و نابينا خواهد بود؛چنانكه آيه شريفه «و نحشره يوم القيامهًْ اعميَْ»(36) بيانگر آن است؛ و براي گروهي با دستهاي بسته و زنجيرهاي گران كه بر گردن آنها نهاده خواهد شد؛چنانكه آيه كريمه «اذا الأغلال في اعناقهم والسَّلاسل يسحبون * فيالحميم ثمَّ فيالنّاريسجرون»(37) بر آن دلالت ميكند.
و چكيده سخن اينكه حشر و برانگيختن هركسي در سراي پسين بدان چيزي است كه غايت سعي و كوشش و عمل او و مورد محبت و علاقه وي بوده است. حتي اگر يكي از شما سنگي را دوست داشته باشد، با همان سنگ محشور خواهد شد؛ زيرا تكرار اعمال-نيك يا بد- موجب تحقق ملكاتي در نفس ميگردد. پس هر ملكهاي از ملكات، كه در داردنيا بر نفس غالب گردد، در آخرت بدان صورتي كه مناسب با او است، متمثّل ميگردد؛چنانكه در قرآنكريم ميفرمايد: «قل كلُّ يعمل عليَْ شاكلته»(38)؛ و شكي نيست دراينكه اعمال و كارهاي شقاوتپيشگاني كه به دنيا روي آورده و از آخرت و مقامهاي آن روي برگرداندهاند،همگي برحسب همّتهاي پست و كوتهبينيها و فرو افتادن در لذتهاي حيواني و تعلّقخاطر به هواهاي نفساني است، و اينكه تصورات و انديشههاشان تنها براي دستيابي به غرضهاي حيواني و پرورش خلقوخوي درندگي كه بر وجودشان چيره گشته،به كاررفته است. پس ناگزير در روز رستاخيز، به صورت حيواناتي كه مناسب با ملكات و تصورات نفساني آنها است، برانگيخته خواهند شد؛ همانگونه كه در آيه شريفه «اذا الوحوش حشرت»(39) به اين نكته اشاره شده و در حديث شريف «يحشر بعض النّاس علي صورهْ تحسن عندها القردهًُْ والخَنازير»(40) به اين مطلب تصريح گرديده است.
مولاي روم در اينباره چه عالي سروده است!
اي دريده پوستين يوسفان!
گرگ برخيزي از اين خوابِ گران
گشته گرگان يكبهيك خوهاي تو
ميدرانند ازغضب اعضاي تو(41)
امامخميني(ره) درتصويرچهره ملكوتي «غيبت» و «غيبتكننده» و همچنين «شنونده غيبت» ميفرمايد:
از براي اين موبقه كبيره در عالم غيب و پسِ پرده ملكوت،صورت مشوَّه (بيقواره) زشتي است كه علاوه بر بدي آن، موجب رسوايي در ملأ اعلاء و محضر انبياي مرسلين و ملائكه مقرّبين ميشود.
صورت ملكوتي آن همان است كه خداوند- تباركوتعالي- در كتاب كريمش اشاره به آن ميفرمايد و احاديث شريفه نيز صراحتاً و اشارتاً بيان آن را كردهاند:قالالله- عزَّوجلَّ: «ولا يغتب بعضكم بعضاً ايحبُّ احدكم ان يأكل لحم احيه ميتاً فكرهتموه»... ما غافليم از آنكه اعمال ما عيناً با صورتهاي مناسبه با آنها درعالم ديگر به ما رجوع ميكند. نميدانيم كه اين عمل صورتِ مردارْ خوردن است. صاحب اين عمل همانطور كه چون سگهاي درنده اعراض مردم را دريده وگوشت آنها را خورده، در جهنم نيز صورت ملكوتي اين عمل به او رجوع ميكند(42).
درجاي ديگر،مشفقانه ميفرمايد:
اي بيچاره انسان! جهنم و عذابهاي گوناگون عالم ملكوت و قيامت صورتهاي عمل و اخلاق خود توست. تو به دست خود، خويشتن را دچار ذلّت و زحمت كردي و ميكني؛ تو با پاي خود به جهنّم ميروي و به عمل خود،جهنم درست ميكني. جهنم نيست، جز باطن عملهاي ناهنجار تو. ظلمتها و وحشتهاي برزخ و قبر و قيامت نيست، جز ظلّ ظلماني اخلاق فاسده و عقايد باطله بنيالإنسان(43).
نيز ميفرمايد:
انسان همينطور كه در اين دنيا يك صورت مُلكي دنياوي دارد كه خداوند تباركوتعالي آن را در كمال حُسن و نيكويي و تركيب بديع خلق فرموده...، كذلك از براي او يك صورت و شكل ملكوتي غيبي است كه آن صورت تابع ملكات نفس و خُلق باطن است در عالم بعد از موت، چه برزخ باشد يا قيامت. انسان اگر خلق باطن و ملكه و سريرهاش انساني باشد، صورت ملكوتي او نيز صورت انساني است، ولي اگر ملكاتش غيرملكات انساني باشد، صورتش انساني نيست و تابع آن سريره و ملكه است؛ مثلاً،اگر ملكه شهوت و بهيميت بر باطن او غلبه كند و حُكم مملكت باطن حكم بهيمه شود، انسان صورتِ ملكوتياش صورت يكي از بهايم است، مناسب با آن خُلق؛ و اگرملكه غضب و سبعيت بر باطن و سريرهاش غلبه كند و حكم مملكت باطن و سريره حكم سبع شود،صورت غيبيه ملكوتيه صورت يكي از سباع است؛ و اگر وهم و شيطنت ملكه شدت و باطن و سريرهاش داراي ملكات شيطانيه شد، ازقبيل خدعه،تقلّب،نميمه، غيبت، صورت غيب و ملكوتش صورت يكي از شياطين است، به مناسب آن. و گاهي ممكن است به طريق تركيب، دو ملكه يا چند ملكه منشأ صورت ملكوتي شود،آنوقت به شكل هيچيك از حيوانات نميشود، بلكه صورت غريبي پيدا ميكند كه هيچ آن صورت مدهش و موحش بد تركيب در اينعالم سابقه ندارد. از پيغمبرخدا(ص) نقل شده كه بعضي مردم در قيامت محشور ميشوند به صورتهايي كه نيكو است پيش آنها ميمون[ها] و انترها،بلكه ممكن است از براي يك نفر در آن عالم چند صورت باشد؛زيراكه آن عالم مثل اين عالم نيست كه يك چيز بيش از يك صورت قبول نكند.و اين مطلب مطابق با برهان نيز هست و در محلّ خود مقرّراست(44).
نكته جالب اينكه نه تنها كارهاي بدني و اعمال خوب و بد آدمي در رستاخيز به صورتهاي نيك و بد تجسّم مييابند، بلكه نيتهاي خوب و بد نيز مجسّم خواهند شد.
«افلا يعلم اذا بعثر ما فيالقبور*و حصِّل مَْا فِيالصُّدُورِ»(45)؛
پس آيا (سرانجام را) نميداند، آنگاه كه آنچه را در گورها است زير و روكنند و برآرند؛و آنچه در سينهها است (از ايمان و كفر و خير و شركه ورزيدهاند) فرا ديد آرند؟
هرخيالي كو كند در دل وطن
روزِ محشرصورتي خواهد شدن(46)
پينوشتها:
1-حجرات: 7.
2-دعاي «عرفه» امامحسين(ع).
3-انعام: 121.
4-يونس: 24.
5-آنچه مردم را سود دهد در زمين برجاي ماند.(رعد:17)
6-نهجالبلاغه، خطبه217.
7-وسائلالشيعه، ج15، ص281.
8-روم: 30.
9-مكاسب محرّمه، ج1، ص371.
10-«اسحاقبن عمّار به روايت امامصادق(ع) از پيامبرگرامي(ص) آورده است كه فرمود: اي كسانيكه به زبان اسلام آورده و هنوز ايمان بر دلهاتان ننشسته، مسلمانان را نكوهش نكنيد و در جستوجوي عيبهاشان نباشيد؛ چراكه هركس در جستوجوي عيبهاي آنان باشد، خداوند از عيب او جستوجو خواهد كرد، و هركه را خداوند در جستوجوي عيبش برآيد، هرجاكه باشد- ولو در خانهاش- رسوايش ميكند.»(الكافي، ج2، ص354.)
11-شرح چهلحديث، ص311-312.
12-تحفالعقول، ص366.
13-رساله قشيريه، ص256
14-نهجالبلاغه، نامه31.
15-كهف: 104.
16-نهجالبلاغه، خطبه175.
17-شرح چهلحديث، ص311.
18-همان، ص313.
19-همان.
20-انبياء: 35.
21-نور: 64.
22-علماليقين، ج1، ص460.
23-مجموعه آثار، شهيد مطهري، ح2، ص520.
24-آلعمران: 6.
25-جامعالأسرار، ص135.
26-انسان: 2-3.
27-فرقان: 44.
28-روزيكه در صور دميده شود، پس شما گروهگروه بياييد. (نبأ: 18)
29-ديوان حافظ.
30-مجمعالبيان، ج10، ص424.
31-مثنويمعنوي، دفتر اول، بيت1691.
32-نهجالبلاغه، خطبه86.
33-مائده: 60.
34-روزي كه پرهيزگاران را به سوي خداي رحمان به مهماني و ديدار فراهم آوريم. (مريم: 85)
35-و بزهكاران را تشنه به سوي دوزخ برانيم. (مريم: 86)
36-و بزهكاران را در آن روز كبود چشم برانگيزيم. (طه: 102)
37-و روز رستاخيز او را نابينا برانگيزيم. (همان: 124)
38-آنگاه كه غلها و زنجيرها در گردنهاشان باشد و بر روي كشيده شوند در آبجوشان، سپس در آتش سوخته و بريان شوند. (غافر: 71-72)
39-بگو: هركس فراخورِ سرشت و عادت و روشِ خويش كار ميكند. (اسراء: 84)
40-آنگاه كه جانوران وحشي گردآورده شوند. (تكوير: 5)
41-برخي از مردم با چهرهاي برانگيخته ميشوند كه در قياس با آنان ميمون و خوك زيبا هستند. (الشواهد الربوبيهًْ، المشهد الرابع، الإشراق السادس، ص287).
42-مثنويمعنوي، دفتر چهارم، ابيات3662-3663.
43-شرح چهلحديث، ص303.
44-شرح حديث جنود عقل و جهل، ص141.
45-عاديات: 9-10.
46-مثنويمعنوي، دفتر پنجم، بيت1793.
خلجی، محمد تقی؛ (1381) امام خميني (س) و مفاهيم اخلاقي: غیبت، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، موسسه چاپ و نشر عروج.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}